مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

مستقل شدن مرسانا جون

از اول پیش من وبابا مجید میخوابیدی تا اینکه زمان بارداریم چون خیلی غلت میزدی بابا مجید تصمیم گرفت شما دو تا پایین بخوابین ...خیلی تلاش کردیم که مستقل بشی و بری تو اتاق خودت اما تا حرفش میشد میگفتی تو فکرم نیست برم بخوابم ... به بهانه ورود مهرسام واست چراغ خواب شلمان خریدیم و گفتیم مهرسام کادو اورده برات از طرف فرشته ها اما بازم زیر بار نرفتی که تو اتاقت بخوابی ماجون از مسافرت برات چراغ خواب السا اورد که رنگاش عوض میشه اما بازم حرف حرف خودت بود میگفتی تو فکرم نیست و من میترسم چند بار بابا مجید اومد همراهت تو اتاقت با هم بخوابین اما بعد از یک ساعت میدیدم دست از پا درازتر دو تاییتون بر میگشتین خدا خیر بده محبوبه جون ...
10 آبان 1395

اول مهر 95- پیش دبستانی 2

 امسال پیش دبستانی 2 میری ...مدرسه ای که الان تحصیل میکنی جز مدارس درجه یک مشهده امیداورم امسال رو با موفقیت پشت سر بزاری با توجه به سختگیری هایی که این مدرسه تو اموزشش داره اسم مربیت محبوبه جونه ... روز اول چون نمیتونستم با مهرسام که کوچولو بود بیام با بابا مجید رفتی ...به محض ورود کلی گریه کردی ومیگفتی میخوام برم پیش مامان مهسا متاسفانه این مدت که من استعلاجی زایمان بودم حدودا 8 ماه میشد خیلی وابسته به من شدی اما اون روز محبوبه جون از اول تا آخر دستش تو دست های تو بود و همه جا همراهش بودی تا دیگه گریه نکنی خدا رو شکر از فرداش دیگه همه چی روبراه بود صبح ها به راحتی بیدار میشی و خودت حاضر میشی فقط کیف...
10 آبان 1395

عزیزترینم 5 سال و 2 ماهگیت مبارک

  چقدر زود گذشت این 5 سال ودوماه !چقدر زود بزرگ شدی مرسانا گاهی در گوش ات زمزمه میکنم:مرسانااا برای بزرگ شدن عجله نکن ! اما انگار زندگی دارد روی دور تند حرکت میکند کمی آرامتر دخترم ،به کجا چنین شتابان؟ بگذاراین روز ها رو خوب نفس بکشم!به مادرت فرصت بده نفسم چقدر طرز نگاهت فرق کرده عروسک کوچولوی من دو ماه که از مرز 5 سالگی گذشتی ولی چرا اینهمه بزرگ شدی یهو؟ فقط کمی آرومتر بزرگ شو من این لحظه ها رو با جون ودل میخواهم هک کنم توی وجودم   ...
10 آبان 1395
1